اشعب بن جبير مدنى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
او مردى احول چشم و دو طرف سرش بيمو و مخرج راء و لام نداشته و بسيار حريص و طماع به مال و خوردنيهاى دنيا بوده و هيچگاه از اين جهت سير نمى شد. وقتى از او در اين باره پرسيدند. گفت : از هر خانه اى كه دودى برآيد گمان برم كه براى من طعامى مى سازند منتظر بنشينم ، چون انتظارم بسيار شود اثرى ظاهر نشود نان پاره خشك در آب آغشته كنم و بخورم . چون صداى اذان بر جنازه اى به گوشم آيد، گمان مى كنم كه آن ميت وصيت كرده كه از مال من يك ثلث به اشعب دهيد. پس به اين گمان به خانه آن ميت روم و همراه آنان در غسل و كفم و دفن مرده كمك كنم . بعد از دفن وقتى اثرى از وصيت مرده ظاهر نشود، نااميد به خانه خود باز گردم
چون در كوچه ها گذرم ، دامن را گشاده دارم به گمان آنكه اگر همسايه اى از بامى يا دريچه اى ، چيزى پيش همسايه ديگر اندازد، شايد كه خطا شود و در دامن من افتد. گويند: روزى در كوچه اى مى گذشت و جمعى اطفال بازى مى كردند، گفت : اى كودكان اينجا چرا ايستاده ايد؟ و حال آنكه در سر چهار راه كسى يك خروار سيب سرخ و سفيد آورده و بر مردم بخشش مى كند كودكان چون بشنيدند يك باره ترك بازى كرده و به طرف چهار راه دويدند
از دويدن ايشان اشعب را حرص و طمع غلبه كرد و به دويدن افتاد. او راگفتند به خبر دروغ خود ساخته اى چرا مى روى ؟
گفت : دويدن اطفال از روى جدى بود و دويدن من از طمع مى باشد، شايد اين صورت واقعى باشد من محروم مانم